دیشب خیلی عصبی بودم. خیلی زیاد. همش احساس میکردم میخوام بشم. ولی تقویم میگفت زوده. دیر خوابیدم و صبح پا شدم دوباره درس بخونم. وااااای که چقدر از شب امتحانی خوندن متنفرم. بعدش هم که سلام بر .

رفتم امتحان دادم و اومدم. نمیدونم دلیلش یا وسواسه، یا بلد نبودن زیاد، یا بلد بودن! امتحانای این ترم رو خیلی مینویسم. دوشنبه استاد بهم گفت بسه دیگه همه رو نوشتی! امروزم برگه رو که دادم استاد یه لبخند عجیبی زد، نمیدونم نشونه خوبیه یا نه.

 

یه انیمه دیدم و غمگین شدم. از صبح فقط یذره نون پنیر خوردم و دو تا بستنی. بازم از خوبی های بگم؟

 

حالا با ان وضع باید یه چی دیگه ببینم که بشوره ببره ولی حوصله ندارم. و هم جامد دارم هم گروه.

 

 

 

داشتم فکر میکردم هفته پیش هم دعوا کردیم. واقعا همیشه هفته قبل از شدن من دعوا میکنیم. و تقصیر من نیست همش به خدا.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها