ابر اگر از کعبه آید سخت باران می شود

شاه اگر عادل نباشد ملک ویران میشود


حالا اینکه من منزویم دلیل نمیشه از آدما بدم بیام؛ صرفا هرچی دور و برم شلوغ تر باشه ساکت تر میشم، طوری که شب افطاری دانشکده انقدر ساکت بودم که بچه ها فکر میکردن ناراحتم. بعدش توو ماشین که خودمون بودیم اینقدر حرف زدم که نمیدونید.

دیروز عصر هیچ برنامه ای برای زندگیم نداشتم. به زور از توو تخت درومدم رفتم حموم. بعدش دیدم افطاری ندارم، بادمجون درست کردم. چند نفر توو آشپزخونه داشتن حلوا میپختن و من دلم خیلی حلوا میخواست، روم نمیشد بگم. 

به دوستم زنگ زدم گفتم بادمجون پختم بیاد پیش من، دو نفر دیگه رو هم توو آشپزخونه دیدم گفتم افطار بیاین اتاق من گفتن باشه. بچه ها اومدن، با هم بودیم. وسط افطار هم یک نفر اومد حلوا آورد گفت نذریه :)))))

بعدش دوستم میخواست بره احیا، منم رفتم و خیلی خوب بود.

کلی با استرس سحری خوردم، ولی خب روزه نگرفتم آخرش هم.

کلی خوشحال بودم ازینکه بچه ها اومدن پیش هم بودیم.


امشبم خواب بودم ساعت ده اینا. هم اتاقیم با دوستاش اومدن. بعد منم میخواستم پاشم دیگه. یکی از دوستاش گفت اسمت چیه، کجایی ای و چی میخونی و اینا، منم گفتم. بعدش گفت فلانی، خیلی نازی. منم از شدت ذوق داشتم منفجر میشدم. :)


امروز یکی از بچه ها که میخواد بره داشت حرف میزد، 12 میلیون بلیتش شده فقط. این داره میره، حالا این که خوبه. یک آدمایی که کلی درس افتادن و به زور پاس کردن و هیچی بلد نیستن رفتن، و بیشتر هم دارن میرن. هیچ امیدی توو این سرزمین نیست واقعا. اینا حاضر میشن برن اونجا بدبختی و دلتنگی بکشن و برده ی نظام سرمایه داری بشن، ولی اینجا نمونن. و من وضعیتم از خیلی ازینا بهتره، برای رفتن. درسم خوبه، مشکل زبان هم ندارم. ولی همش دارم فکر میکنم . اگه بخوام برم باید ترم بعد تصمیم بگیرم و اقدام کنم، ولی واقعا نمیدونم!!! هیچی نمیدونم.


یه شهردار قاتل کم داشتیم که اونم خدا بهمون داد قربونش برم.


درس کم خوندم و زیاد دارم که بخونم. خیلی زیاد.

تعطیلات هم نمیرم خونه بلکه یه کاری بکنم توو همین تهران لعنتی.


تو هم امیدوارم همیشه خوب باشی، از جمله الان. امیدوارم کسالت فعلیت فقط به خاطر شوک و بیخوابی باشه و هیچ چیز جدی ای نباشه. واقعا نگرانم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها