قبل از اینکه بیام خونه رفتم پیش یکی از استادها و بهش گفتم میخوام باهاش پروژه بگیرم. پرسید چی دوست داری؟ گفتم ریاضی. فیزیک تئوری. گفتم جدیام. گفتم نمیخوام برای ارشد اپلای کنم و برم و همین جا هستم.
نتیجه این شد که دو تا موضوع بهم داده که در مجموع ۱۰-۲۰ تا مقاله هست دربارهشون کلا! یادمه بچهها ترم پیش پروژه گرفته بودن و کلا کارشون review بود، و موضوعاتشون طوری بود که توو کتابها بود!
ولی خب باید برم کلی ذرات و هستهای بخونم که مقاله هارو کامل بفهمم. یه گزارش هم باید بنویسم بفرستم برای استاد.
دیشبم برای همین بیدار بودم ؛ مقاله میخوندم و خب قاعدتا خیلی کم میفهمیدم :)) واقعا هیجان زدهم از اینکه کلی چیز قشنگ و جدید قراره یاد بگیرم.
این ترم، ترم آخرمه، ۱۲ واحد دارم کلا، ولی ۱۵ تا برمیدارم.
قبل از اینکه شروع به خوندن کنم، زرافه گفت بذارم یکم بهم چیزای کلی بگه. گفت. داشتم لذت رو توو صورتش میدیدم! بعد گفت چرا داری میخندی؟ گفتم به این میخندم که چرا نمیشه از این چیزای قشنگ پول دراورد! :)
دیشب تا صبح بیدار بودم صبح خوابیدم و ساعت ۱۰:۳۰ با زنگ خونه بیدار شدم. این بچه رو اوردن اینجا و یهریز داره کارتون میبینه و کرم میریزه.
چند روز دیگه تولد زرافه ست.مامانم گیر داده که یه چی براش بگیریم. منم نمیدونم چی واقعا
درباره این سایت